مسابقه داستان کوتاه...

ساخت وبلاگ

در این روزهای خانه نشینی هیچ چیز جالب تر و سرگرم کننده تر از این نیست که میزان خلاقیت خودمان را بالا ببریم.

برای همین برای شما یک بخش از یک داستان کوتاه را این جا می گذاریم و از دانش آموزان خلاق دعوت می کنیم تا کامل شده اش را به قلم خودشان در بخش نظرات برایمان بنویسند.

به بهترین ها هم جایزه خواهیم داد:

 


روزی بود، روزگاری بود. آسیابان مهربانی بود که توی آسیاب خودش گندم دیگران را آرد می کرد و کاری به کار مردم نداشت.

روزی، ناگهان در آسیاب باز شد و غولی وارد آسیاب شدغولی بزرگ و پشمالو. غولی که آسیابان نمی دانست برای چه از آسیاب او سر در آورده است.

 آسیابان تا غول را دید، ترسید اما خودش را نباخت و از غول پرسید: «تو کی هستی؟» غول در جواب گفت: «تو کی هستی؟»

آسیابان گفت: «من خودم هستم.»

غول گفت: « من هم خودم هستم.»

آسیابان هر چه می گفت، غول هم حرف او را دوباره تکرار می کرد. علاوه بر این، آسیابان هر کاری می کرد، غول هم همان کار را می کرد. مدتی آسیابان با غول حرف زد، اما هیچ چیز از حرف ها و کارهای او نفهمید.

آسیابان به دردسر افتاده بود و نمی دانست چه بکند. یک بار که از کارهای تقلیدی غول خیلی عصبانی شده بود، به او گفت: «می روی یا بکشمت.»

غول هم رو به آسیابان کرد و گفت: «می روی یا بکشمت.»

آسیابان این بار از غول خیلی ترسید. این را فهمید که به راحتی نمی تواند غول را از آسیابش بیرون کند. چاره ای جز فرار نداشت.

در یک فرصت خوب، با عجله از آسیاب خارج شد. از آسیاب که بیرون آمد، گوشه ی دنجی نشست و نفس راحتی کشید. خیلی فکر کرد که چه باید بکند و چگونه خودش را از شر غول نجات بدهد، اما فکرش به جایی نرسید. عاقبت تصمیم گرفت...

 

کانون فرهنگی تربیتی مطهره باغبادران...
ما را در سایت کانون فرهنگی تربیتی مطهره باغبادران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kanoonmotaharea بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 2:16